Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آوریل 2010

سوالی که بعد از مقدمه Language in Mind به ذهن می‌رسه اینه که چرا باید هربار مشابه قصه ویدر ورف و فرض معروفش درباره رابطه زبان با تفکر و اینکه زبان محدوده تفکر رو تعیین می‌کنه، از یافتن نکته‌ای ناشناخته درباره زبان آنقدر شگفت‌زده بشیم که سعی کنیم نظام‌های قبلی را که پاسخگو کشف جدید نیست کنار بگذاریم و نظام جدیدی بنا کنیم که از ابتدا به نیت تفسیر و توجیه این کشف جدید بنا شده و بعد همونطور که ویتگنشتاین تذکر داده سرنوشت نظامهای رو پیدا کنه که قصد دارند همه چیز رو تفسیر کنند ولی هنگام بسط و گسترش، واقعیت را زخمی می‌کنند.

چه اصراری به یافتن توجیه جهان شمول هست؟ نیاز ذهن؟ حقیقت باید جهان شمول باشه یا حقیقت نهایی که مبنای همه این پدیده های ظاهرا متمایزه باید باشه و تنها یکی باشه؟

وقتی نمی دونیم حقیقت چیه، چه حقی داریم یافته ها را به جرم عدم انطباق با اون کنار بگذاریم؟ و برای حقیقت شکل و قاعده تصور کنیم، چیزی که بهش نرسیده ایم؟

Read Full Post »

حس خوندن شرح اغراض مابعدالطبیعه به آدم دست میده

Read Full Post »

چگونه می توان مهارت سخن گفتن به زبان مادری را در یک سخنگوی بالغ از بین برد؟

Read Full Post »

تاریخچه زبان‌شناسی مدرن، تاریخچه کشف‌هایی درباره زبانهای تا به حال ناشناخته جهان نیست. بلکه تاریخچه دیدگاه‌های متضاد درباره چگونگی تحلیل کردن زبان است. از این منظر، اشتراک اندکی با جغرافیا، یا فیزیولوژی یا هر یک از علوم طبیعی دیگر دارد.

در عالم یونانی-رومی پرس وجوی زبان‌شناختی از پیش، به سه شاخه تقسیم شده است: منطق، علم بیان و صرف و نحو یا دستور زبان. این تقسیم‌بندی سه‌گانه پرنفوذ در برنامه درسی اولین دانشگاه‌های اروپا رسمیت یافت. این تقسیم‌بندی تا به امروز اثری پاک‌نشدنی بر تمام اندیشه‌های زبان‌شناختی در سنت غربی نهاده است.

پژوهشگری غربی، تقریبا بطور یکسان به پذیرش این تقسیم‌بندی و نه به چالش کشیدن آن گرایش داشته است. اما در دو سده اخیر، پرسش از رابطه میان منطق، بیان و دستور زبان بشدت کانون توجه دانشگاهی قرار گرفت. این تقسیم‌بندی، هسته فلسفه قرون وسطی‌ست. همچنین هسته مرکزی آثار پژوهشگران Port Royal در قرن هفدهم بوده است. امروزه نیز این موضوع مساله‌ای کلیدی در مبحث زبان است. اما روش پرداخت به آن در دهه‌های پایانی قرن بیست بطور کاملا مشخصی با روش دوران‌های پیشین متفاوت است. بخش بزرگی از این تفاوت شاخص در اثر تلاشهای دو مرد است: سوسوار و ویتگنشتاین.

هر دو اینها به شیوه‌های متفاوت خود، رهبران جنبش فکری بودند که به تفکر غالب در قرن بیستم تبدیل شد. هر دو در انجام ارزیابی بنیادین از نقش زبان در امور انسانی سودمند بودند. زبان، دیگر در درک ما از دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، امری پیرامونی و عرضی نبود بلکه مرکز آن بود. واژه‌ها، دیگر برچسب یا افزونه ارتباطی مازاد بر اشیایی از پیش منظم نبودند. بلکه محصول جمعی تعاملات اجتماعی بود که ابزارهایی اساسی بودند تا انسان با آنها، جهان خویش را بنا کرده و درباره آن صحبت کند. این نگرش عمومی قرون بیستمی به زبان، بطور عمیقی بر دستآوردهای همه دانش‌های بشری تاثیر گذاشت. آثار مشخص آن در زبان‌شناسی، فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی بود. در همه این زمینه‌های علمی، انقلاب سوسوار و ویتگنشتاین در زبان‌شناسی، در تمام آن شاخه‌ها سرایت کرد….

Read Full Post »

هافشتد، در دهه 70 میلادی برای بررسی و ارایه راه حل درباره مشکلات مدیریت و رهبری سازمانهایی که دارای گوناگونی فرهنگی هستند، تحقیقی را برای شرکت IBM آغاز می‌کند که پس از حدود یک دهه تلاش و مصاحبه و برخورد با حدود 40 فرهنگی که شرکت IBM با آنها یا به عنوان فرهنگ کارمندان یا فرهنگ مشتریان درگیر بوده است، به دسته بندی و نتایج جالبی می رسد که به عنوان ابعاد پنجگانه فرهنگی هافشتد یا Hofstede’s Cultural Dimensions شناخته شده است.

هافشتد برای دسته و مقایسه کردن این فرهنگها، تفاوت و شباهت آنها را در چهار بعد یا شاخص می‌سنجد که بعدتر در دهه 90 و پس از تجربه کردن فرهنگهای آسیایی بویژه چین بعد پنجمی به آن می‌افزاید. بالا و پایین بودن عدد این مقیاسها و معیارهای پنجگانه، نتایج و ثمرات عملی جالب و راهکاری اجرایی جالب‌تری را منجر می‌شود.

اولین شاخص فاصله از قدرت یا Power Distance یا قدرت/فاصله است.مفهوم آن این است که افراد ضعیف‌تر سازمان‌ها یا نهادها (مانند خانواده) تا چه میزان توزیع نامساوی قدرت را پذیرفته و انتظار دارند. یعنی نابرابری اما نه از منظر فرد بالادست بلکه از منظر پذیرش این نابرابری از سوی افراد پایین‌دست. هر چه عدد یا رتبه این شاخص بیشتر باشد، یعنی جامعه توزیع نامساوی قدرت را عمیق‌تر پذیرفته و رتبه پایین‌تر یعنی قدرت تقسیم و توزیع شده و افراد آن جامعه، خود را برابر می‌دانند. نکته جالب عدد بالای کشوری مانند مالزی و کشورهای عربی اسلامی، گواتمالا و فیلیپین و مکزیک و ونزوئلا و چین و مصر و عراق و کویت، و عدد پایین اتریش و اسرائیل و دانمارک و ایرلند و سوئد است.

دومین بعد، فردگرایی یا Individualism است که نقطه مقابل جمع گرایی یا collectivism است. عدد بالاتر، چسبندگی کمتر میان افراد، و جمع خانوادگی کوچکتر و عدد پایین‌تر یعنی پیوستگی گروهی قوی‌تر و خانواده بزرگ‌تر. کشورهایی مانند آمریکا، استرالیا، انگلیس، هلند، نیوزلند اعداد بالا و کشورهایی مانند گواتمالا، اکوادور، پاناما، ونزوئلا، پاکستان اعداد پایینی دارند.

نرینگی یا Masculinity در مقابل femininity  به میزان پایبندی جامعه به ارزشها، و تعریف سنتی نقش‌های زن و مرد اشاره دارد. عدد بالاتر یعنی مرد باید قوی و سخت و قاطع و نان‌آور باشد و اگر زن در بیرون خانه مشغول کار باشد، کار و نقشی متفاوت از مردان دارد، مثلا پرستاری. عدد پایین‌تر کمرنگ شدن ذهنیت جامعه از این نقشهاست و نه جابجایی نقش‌های جنسیتی، یعنی مرد می‌تواند زودرنج و حساس باشد و زن سخت برای موفقیت شغلی تلاش کند. ژاپن، مجارستان، اتریش، ونزوئلا اعداد بالا و سوئد و نروژ و هلند و دانمارک اعداد پایینی دارند.

بعد چهارم، پرهیز از عدم قطعیت یا Uncertainty Avoidance است که تحمل جامعه در برابر امور مبهم و نامطمئن است و قصد آن بررسی جستجوگری انسانها برای یافتن حقیقت است. به بیان دیگر در شرایط تجربه نشده، چه میزان اضطراب و تشویش در سازمان یا جامعه بوجود می‌آید. جوامعی با اعداد بالاتر یعنی پرهیز از شرایط مبهم با قانون‌گذاری و عدد پایین‌تر یعنی روحیه ماجراجویی و جستجوگری. یونان، پرتغال، گواتمالا، اورگوئه و بلژیک و ژاپن اعداد بالا و سنگاپور، جامائیکا، دانمارک، سوئد، هنگ کنگ و انگلیس اعداد پایینی دارند.

بعد آخر، گرایش طولانی مدت یا Long-Term Orientation است که برای بررسی کشورهایی که تحت تاثیر فلسفه کنفسیوسی اضافه شد. برخی از ویژگی‌های آن مانند ثبات،صرفه جویی، حس شرم یا حس حریم، چینش روابط بر اساس موقعیت و پاسداری از آن و ..است. کشورهایی مانند چین، هنگ کنگ، تایوان، ژاپن و کره جنوبی و برزیل و هند اعداد بالا دارند و سیرالئون و نیجریه و غنا و نروژ اعداد پایین. به نظر می‌رسد نوعی تقدیرگرایی با این بعد سنجیده شود.

نکته مهم اینکه رتبه بندی بر اساس کشور، زمانی می‌تواند صحیح باشد که زیرفرهنگ قدرتمند و متفاوتی در آن کشور وجود نداشته باشد. و دوم اینکه بعضی از این اعداد، حاصل بررسی‌های قدیمی است و مثلا در مورد ایران، مدتهاست به‌روز نشده است.

پ-ن.

خواندن کتاب Japanese Numbers Game بعد از مطالعه هافشتد، معنای تازه‌ای به آن می‌دهد.
وسوسه می‌شوم در مورد نوشته خانم مومنی درباره فرهنگ عامه چیزی بنویسم اما نه.

Read Full Post »

چند روز قبل درگیر آوانویسی نمایشنامه Tobias بودم، باید متنی که به پارسی ترجمه شده بود، به انگلیسی، آوانویسی یا transliterate یا همان پینگلیش معروف می‌شد. تجربه جالبی بود. تصور عمومی پارسی‌زبانان اینست که پارسی زبان ساده‌ای برای یادگیری است، احتمالا به این دلیل ذهنی ساده که ما بدون درس و دانشگاه داریم پارسی حرف می‌زنیم پس یادگیریش کار سختی نیست. ابتدا تصور کردم با نوشتن یک برنامه ساده که حروف پارسی را به انگلیسی تبدیل می‌کنه بیشتر مشکل حل خواهد شد، زیرا در مورد تبدیل پینگلیش به فارسی اینکار تا حد بسیار زیادی جواب داده بود. اما مساله تبدیل پارسی به پینگلیش از مساله مشابه و عکس آن، بسیار دشوارتر است. نه فقط به این دلیل که در لحظاتی باید وقت صرف کنی تا تشخیص بدهی چگونه باید واژه ‌ای مانند عالی یا اعلی را نوشت، بلکه در جاهایی آنچه نوشته می‌شود آن‌چیزی نیست که تلفظ می‌شود، مانند چهار که شکل نوشتاری با تلفظ رایج متفاوت است. تجربه بامزه‌ای بود. توصیه می‌کنم یک بار تجربه کنید، تا حدودی می‌شود فهمید چرا بعضی نوآموزان در یادگیری اندکی مشکل دارند. این‌کار باعث می‌شود تا حدودی از بیرون به زبان مادری نگاه کرد و وجوه جالبی از آن را که برای چشم عادی شده و دیده نمی‌شود را دید. به نظرم دلیل ساده‌تر بودن تبدیل پینگلیش به فارسی این است که در این مساله یک هوش انسانی، در مورد دشواری‌ها و احتمالا بی قاعدگی تصمیم می‌گیرد و سپس حاصل تصمیم و متن منطبق بر قوانین، باید تبدیل شود که کار کمی ساده‌تر است.

Read Full Post »