Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘مقدمات’ Category

ریاضیات

در بین رشته های مختلف علوم، ریاضیات وضعیتی استثنایی دارد. اگر به تاریخ دانش های دارای قدمت بشری نگاهی بیاندازیم، می بینم رشته های طبیعی و تجربی و رشته های نظری مانند فلسفه و سیاست و رشته های مشابه در زمان جدید، وضعیتی مشابه ریاضیات ندارند. طوفان هایی که در روش و ساختار علوم دیگر مانند فیزیک، اخترشناسی، پزشکی، فلسفه و … صورت گرفته باعث شده است میان آنچه مثلا فیزیک در زمان یونان نامیده شده و آنچه فیزیک در هزاره ماست، وجه تشابه مختصری جز نام باقی نماند، اما ریاضیات در تمام این سالها، پایدار و استوار پیش رفته و با اینکه متکی به تجربه و آزمایش نیست، اما همیشه بر فراز علوم تجربی قرار گرفته و آنها را برای گسترش یاری دهد.

چرا ریاضیات چنین موقعیت یکتایی دارد؟

ریاضیات چگونه دانشی است؟ تجربی است؟ مانند فیزیک و شیمی و و یا تجربی غیرطبیعی یا تجربی انسانی مانند اقتصاد و مدیریت و روانشناسی و …

ریاضیات رشته کاملا نظری است؟ مانند فلسفه و منطق و یا بی کمی اغماض حقوق و ادبیات و …

چگونه موضوعاتی که زمانی از سر تفریح و تفنن پیگیری شده اند مانند بخش بزرگی از نظریه اعداد و اعداد اول و بخش پذیری و قضایای فرما، ناگهان کاربردی عظیم در زندگی روزمره و جهان امروز مانند رمزنگاری و کاربرد آنهای در تجارت الکترونیک پیدا می کنند؟

رابطه میان جهان تجریدی و انتزاعی ریاضیات با جهان واقع چیست؟ نظریه گروه ها از کجای طبیعت الهام گرفته؟ محاسبه عدد پی و ای با استفاده از کسرهای نامتناهی چه نظیر و معادلی در طبیعت دارد؟ چگونه بی رابطه، این همه کاربرد و ربط در جهان واقع و پدیده ها پیدا کرده است؟

Read Full Post »

تاریخچه زبان‌شناسی مدرن، تاریخچه کشف‌هایی درباره زبانهای تا به حال ناشناخته جهان نیست. بلکه تاریخچه دیدگاه‌های متضاد درباره چگونگی تحلیل کردن زبان است. از این منظر، اشتراک اندکی با جغرافیا، یا فیزیولوژی یا هر یک از علوم طبیعی دیگر دارد.

در عالم یونانی-رومی پرس وجوی زبان‌شناختی از پیش، به سه شاخه تقسیم شده است: منطق، علم بیان و صرف و نحو یا دستور زبان. این تقسیم‌بندی سه‌گانه پرنفوذ در برنامه درسی اولین دانشگاه‌های اروپا رسمیت یافت. این تقسیم‌بندی تا به امروز اثری پاک‌نشدنی بر تمام اندیشه‌های زبان‌شناختی در سنت غربی نهاده است.

پژوهشگری غربی، تقریبا بطور یکسان به پذیرش این تقسیم‌بندی و نه به چالش کشیدن آن گرایش داشته است. اما در دو سده اخیر، پرسش از رابطه میان منطق، بیان و دستور زبان بشدت کانون توجه دانشگاهی قرار گرفت. این تقسیم‌بندی، هسته فلسفه قرون وسطی‌ست. همچنین هسته مرکزی آثار پژوهشگران Port Royal در قرن هفدهم بوده است. امروزه نیز این موضوع مساله‌ای کلیدی در مبحث زبان است. اما روش پرداخت به آن در دهه‌های پایانی قرن بیست بطور کاملا مشخصی با روش دوران‌های پیشین متفاوت است. بخش بزرگی از این تفاوت شاخص در اثر تلاشهای دو مرد است: سوسوار و ویتگنشتاین.

هر دو اینها به شیوه‌های متفاوت خود، رهبران جنبش فکری بودند که به تفکر غالب در قرن بیستم تبدیل شد. هر دو در انجام ارزیابی بنیادین از نقش زبان در امور انسانی سودمند بودند. زبان، دیگر در درک ما از دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، امری پیرامونی و عرضی نبود بلکه مرکز آن بود. واژه‌ها، دیگر برچسب یا افزونه ارتباطی مازاد بر اشیایی از پیش منظم نبودند. بلکه محصول جمعی تعاملات اجتماعی بود که ابزارهایی اساسی بودند تا انسان با آنها، جهان خویش را بنا کرده و درباره آن صحبت کند. این نگرش عمومی قرون بیستمی به زبان، بطور عمیقی بر دستآوردهای همه دانش‌های بشری تاثیر گذاشت. آثار مشخص آن در زبان‌شناسی، فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی بود. در همه این زمینه‌های علمی، انقلاب سوسوار و ویتگنشتاین در زبان‌شناسی، در تمام آن شاخه‌ها سرایت کرد….

Read Full Post »

هافشتد، در دهه 70 میلادی برای بررسی و ارایه راه حل درباره مشکلات مدیریت و رهبری سازمانهایی که دارای گوناگونی فرهنگی هستند، تحقیقی را برای شرکت IBM آغاز می‌کند که پس از حدود یک دهه تلاش و مصاحبه و برخورد با حدود 40 فرهنگی که شرکت IBM با آنها یا به عنوان فرهنگ کارمندان یا فرهنگ مشتریان درگیر بوده است، به دسته بندی و نتایج جالبی می رسد که به عنوان ابعاد پنجگانه فرهنگی هافشتد یا Hofstede’s Cultural Dimensions شناخته شده است.

هافشتد برای دسته و مقایسه کردن این فرهنگها، تفاوت و شباهت آنها را در چهار بعد یا شاخص می‌سنجد که بعدتر در دهه 90 و پس از تجربه کردن فرهنگهای آسیایی بویژه چین بعد پنجمی به آن می‌افزاید. بالا و پایین بودن عدد این مقیاسها و معیارهای پنجگانه، نتایج و ثمرات عملی جالب و راهکاری اجرایی جالب‌تری را منجر می‌شود.

اولین شاخص فاصله از قدرت یا Power Distance یا قدرت/فاصله است.مفهوم آن این است که افراد ضعیف‌تر سازمان‌ها یا نهادها (مانند خانواده) تا چه میزان توزیع نامساوی قدرت را پذیرفته و انتظار دارند. یعنی نابرابری اما نه از منظر فرد بالادست بلکه از منظر پذیرش این نابرابری از سوی افراد پایین‌دست. هر چه عدد یا رتبه این شاخص بیشتر باشد، یعنی جامعه توزیع نامساوی قدرت را عمیق‌تر پذیرفته و رتبه پایین‌تر یعنی قدرت تقسیم و توزیع شده و افراد آن جامعه، خود را برابر می‌دانند. نکته جالب عدد بالای کشوری مانند مالزی و کشورهای عربی اسلامی، گواتمالا و فیلیپین و مکزیک و ونزوئلا و چین و مصر و عراق و کویت، و عدد پایین اتریش و اسرائیل و دانمارک و ایرلند و سوئد است.

دومین بعد، فردگرایی یا Individualism است که نقطه مقابل جمع گرایی یا collectivism است. عدد بالاتر، چسبندگی کمتر میان افراد، و جمع خانوادگی کوچکتر و عدد پایین‌تر یعنی پیوستگی گروهی قوی‌تر و خانواده بزرگ‌تر. کشورهایی مانند آمریکا، استرالیا، انگلیس، هلند، نیوزلند اعداد بالا و کشورهایی مانند گواتمالا، اکوادور، پاناما، ونزوئلا، پاکستان اعداد پایینی دارند.

نرینگی یا Masculinity در مقابل femininity  به میزان پایبندی جامعه به ارزشها، و تعریف سنتی نقش‌های زن و مرد اشاره دارد. عدد بالاتر یعنی مرد باید قوی و سخت و قاطع و نان‌آور باشد و اگر زن در بیرون خانه مشغول کار باشد، کار و نقشی متفاوت از مردان دارد، مثلا پرستاری. عدد پایین‌تر کمرنگ شدن ذهنیت جامعه از این نقشهاست و نه جابجایی نقش‌های جنسیتی، یعنی مرد می‌تواند زودرنج و حساس باشد و زن سخت برای موفقیت شغلی تلاش کند. ژاپن، مجارستان، اتریش، ونزوئلا اعداد بالا و سوئد و نروژ و هلند و دانمارک اعداد پایینی دارند.

بعد چهارم، پرهیز از عدم قطعیت یا Uncertainty Avoidance است که تحمل جامعه در برابر امور مبهم و نامطمئن است و قصد آن بررسی جستجوگری انسانها برای یافتن حقیقت است. به بیان دیگر در شرایط تجربه نشده، چه میزان اضطراب و تشویش در سازمان یا جامعه بوجود می‌آید. جوامعی با اعداد بالاتر یعنی پرهیز از شرایط مبهم با قانون‌گذاری و عدد پایین‌تر یعنی روحیه ماجراجویی و جستجوگری. یونان، پرتغال، گواتمالا، اورگوئه و بلژیک و ژاپن اعداد بالا و سنگاپور، جامائیکا، دانمارک، سوئد، هنگ کنگ و انگلیس اعداد پایینی دارند.

بعد آخر، گرایش طولانی مدت یا Long-Term Orientation است که برای بررسی کشورهایی که تحت تاثیر فلسفه کنفسیوسی اضافه شد. برخی از ویژگی‌های آن مانند ثبات،صرفه جویی، حس شرم یا حس حریم، چینش روابط بر اساس موقعیت و پاسداری از آن و ..است. کشورهایی مانند چین، هنگ کنگ، تایوان، ژاپن و کره جنوبی و برزیل و هند اعداد بالا دارند و سیرالئون و نیجریه و غنا و نروژ اعداد پایین. به نظر می‌رسد نوعی تقدیرگرایی با این بعد سنجیده شود.

نکته مهم اینکه رتبه بندی بر اساس کشور، زمانی می‌تواند صحیح باشد که زیرفرهنگ قدرتمند و متفاوتی در آن کشور وجود نداشته باشد. و دوم اینکه بعضی از این اعداد، حاصل بررسی‌های قدیمی است و مثلا در مورد ایران، مدتهاست به‌روز نشده است.

پ-ن.

خواندن کتاب Japanese Numbers Game بعد از مطالعه هافشتد، معنای تازه‌ای به آن می‌دهد.
وسوسه می‌شوم در مورد نوشته خانم مومنی درباره فرهنگ عامه چیزی بنویسم اما نه.

Read Full Post »

منابع نادانی

هر جور که می‌خواهم به مساله نزدیک شوم و هر بار که می‌چرخم باز به موضوع نیست‌انگاری می‌رسم. بطور سربسته آنچه امروز به آن رسیده‌ایم تسلط نیست‌انگاری دینی بر اکثر بخشهای جامعه و دولت است. بخشی از فساد زیر پوست، بیرون زده. بحث فرد و رفتارهای فرد یا گروه یا دسته یا باند گانگسترها به تنهایی نیست. انحطاط پنهان فکری و نظری و مذهبی جامعه از جایی بیرون جسته که شاید مورد انتظار صحنه گردانان نبود و با شیطنت خود، اژدهای خفته‌ای را بیدار کرده‌اند که مرده می‌پنداشتندش. به مسیر خود که نگاه می‌کنم می‌بینم فقط لطف‌های پی‌درپی حضرت حق و داد او که بی شرط قابلیت است، می‌توانسته در این مدت کم، مرا به اینهمه پیش‌فرض‌های تاریخی، فکری، مذهبی، سیاسی، فرهنگی، حتا موسیقیایی و … آگاه و تا حدی رها کند که دیگران تا آخر عمر نیز متوجه حضور و تسلط آنها بر ذهن خود نمی‌شوند. توهم روشن ضمیری بودایی ندارم. خدا را شاکرم که بتهای ذهنی کمتری برایم باقی گذاشته، همین. آخرین تلنگر هم از داریوش آشوری عزیز و آگاه شدن به زبان نوشتار و پرهیز از ساخت شاهکارهای مانند استعمال دخانیات اکیدا ممنوع بود! ربط این همه امور بی‌ربط در این است که وقتی نگاه می‌کنم که در نوشتن، تاریخ فراگرفتن، بحث مذهبی کردن، سیاست ورزی، قضاوت درباره انسانها و برخورد با دیگر شهروندان و … بقدری بی‌ربط و پرت از واقعیتیم، وحشت می‌کنم. وقتی مرور می‌کنم که تا همین چند وقت پیش، قضاوتم درباره تاریخ مثلا مشروطه، نهضت ملی، انقلاب 57 و جنگ، چقدر شعاری و بر اساس دروغها و نمی‌دانم چه‌ی ایدئولوژیک بود، وحشت می‌کنم. تکرار تحلیل‌هایی که لایق لقب شکمی نیز نیستند، آنچنان پیله پروانه کشی دور ذهن انسان می‌کشد که گور تفکر آزاد می‌شود. لقب دادن و انگ زدن و مطلق انگاشتن افراد و نهنگ‌سازی و اسطوره‌سازی از بزرگان، از بیماری‌های عادی و رایج شده است و هیچ واکنشی در ما برنمی‌انگیزد. خب همه اینها به نیست انگاری و ویتگنشتاین و منابع نادانی چه ارتباطی دارد؟

شاید کانت و ویتگنشتاین دو استثنای مشهور جهان فلسفه باشند که در عوض غوطه‌ور شدن در حل مسایل فلسفی، مکث کرده و از خود پرسیده‌اند، چه می‌توانیم بدانیم و چه چیز معنادار است و چه چیز واری معنا و زبان و فکر ما چه محدودیت‌هایی دارند. سوالاتی که پس از طرح، بدیهی به نظر می‌رسند اما هیچ‌وقت به صراحت طرح نشده و در پی پاسخ آن نبوده‌ایم و پس از پاسخ، پای بند حدود آن نبوده‌ایم. اگر امروز یک کلاش و بیمار روانی، سخن از مدیریت جهانی می‌زند، نباید فراموش کرد که گوش نیوشای آن مدتی است در جامعه وجود دارد و تا گوشهایی بی‌صبرانه چشم انتظار شنیدن دروغ و سفسطه‌‌اند، دهانی برای یاوه گویی پیدا می‌شود. خلاصه اینکه جامعه مذهبی ما آماده شیرجه رفتن در معانی غامض و کشفهای عرفانی امثال اسفندیار است که آن‌جناب، افاضات می‌کند.

خلاصه‌تر اینکه، ما عادتهای ناپسند مانع تفکر مانند غرض ورزی و خود پسندی و تهمت و انگ زدن، آلزایمر تاریخی، دشمنی با علوم انسانی، ذهن شعاری، ناآگاهی به روش تحقیق، پیش‌فرضهای نادرست نامریی و … داریم که منابع لایزال نادانی‌ند و بر گمراهی ما، می‌افزایند. اضافه بر آن وقتی میان افراد حرفه‌ای و آکادمیک که تخصص آنها تحقیق و بررسی علمی در موضوعات تاریخی، ادبیاتی، فرهنگی، سیاسی، فلسفی و … و تهیه ماده خام فکری است و کسانی که باید با حاصل کار آنها، کار خود را آغاز کنند، گسستگی و بی‌خبری و از آن بدتر، بسته بودن باب گفتگو و از آن بدتر، بدبینی و تهمت و افترا در جریان است، توقع دانایی و روشن شدن زوایای تاریک مسایل، توقع زیادی است!

اگر فرصتی شد، سعی می‌کنم با ارایه مثال، نشان دهم این منابع نادانی، چه حجم عظیمی از اتمسفر اطراف ما را تشکیل داده‌اند و در چه فضایی نفس می‌کشیم.

می‌ماند نیست‌انگاری و آنهم نیست‌انگاری مذهبی. چه آغاز نیست‌انگار را غلبه تفکر غلبه بر طبیعت در جان انسانها بدانیم و چه به دنبال نشانه‌های آغاز آن در داستان تورگنیف یا نوشته های نیچه بگردیم، باید بپذیریم حتا اگر نیست‌انگاری ترجمه مناسبی از نهیلیسم باشد، مفهوم آن در طول این سالها، تغییرات بسیاری کرده که شاید پیدا کردن وجه مشترک در میان مظاهر و نمودهای بیرونی آن، اندکی دشوار باشد. سعی می‌کنم آنچه را که تحت این عنوان که لقب بهتری برای آن ندارم، می‌آورم را شرح دهم. بیان کردن تفاوت نیست‌انگاری مورد نظر، با دیگر خصوصیات و عوارضی که قرنها بشر درگیر آن بوده، بر خلاف ظاهر بدیهی آن، ابدا کار ساده‌ای نیست…

Read Full Post »

در این صد و چند روز، به یک حال نبودم که یک شرح حال داشته باشم و از ابتدا هم قرارم با خود، این نبود که این صفحات، خاطرات یک دوشیزه باشد. هر چند افتخار شاگردی بی واسطه شاگردان مرحوم علامه طباطبایی را نیز نداشته ام، ولی از زمانی که با منش آن بزرگوار در پرهیز شدید از مخلوط کردن مطالب با یکدیگر و تلاش در جدا نگه داشتن مطالب فلسفی از مطالب روایی و ادبی و … آشنا شده ام، سعی کرده ام سیاست زده نشوم و هم در دام جدا دانستن مطلق فلسفه و سیاست و هم در دام تسلط سیاست زدگی بر همه امور چه علمی، چه اعتقادی چه فلسفی و … نیافتم.

دوست ندارم با نام و پرچم ویتگنشتاین و بدون رسم کردن ارتباط منطقی میان اندیشه ها و نوشته های وی با شرایط امروز، مطلبی بنویسم. برای اینکار سزاوارتر ایجاد صفحه و سایت جدید است تا خواننده از ابتدا تکلیف خود را بداند. ایدئولوگ هم نیستم تا هر اندیشه ای را تکه آهن استواری کنم تا با آن بر سر مخالفم بکوبم. کنش زشت و ناهنجار بیخردان نو دولت در بهره گیری از عواطف مذهبی و اعتقادهای دینی مردمان برای تحریک و مقابله با جنبش آزادی خواهی، نباید ما را به واکنش مشابه وادار کند. گاهی جواب ابلهان خاموشی نیست. نمی توانم در مقابل تیشه های زنگیان مست به ریشه تفکر و جنجال دروغین نیست انگاران نقابدار در ذبح حقیقت در پای دروغ سکوت کنم. امروز مبارزه با دروغ تجاوزکار، و دفاع از حقیقت، دفاع از اساس تفکر و فلسفه در برابر سفسطه و نیست انگاری زشت دینی است و باید برای بقای علوم انسانی تلاش کرد تا ثمره تلاشهای این چند ساله بر باد نرود و در این آشفته بازار، دیگر بار مغولی، نیزه خود را در جان متفکران و معدود نویسندگان و اندیشمندان این سرزمین نکند.

برای من از ابتدا هم ویتگنشتاین بهانه ای برای همزبانی و طرح پرسش بود، ویتگنشتاین به معنای رایج، نظام فلسفی بنا نکرده و حتا به صراحت ایجاد آنرا نه ممکن و نه مفید می داند. آنچه از وی می پسندم، نگاه نافذ و تن ندادن به مشهورات و نقد اموری است که از شدت تکرار یا بدیهی بودن، بی نیاز از فکر کردن به نظر می آیند. بعد از مدتها سکوت و بررسی، در خود نیرویی می بینم که عینک وی را به چشمان خود بزنم. راه دشواری در پیش است که امید و دانشی برای به انجام رسانیدن آن ندارم و نه از قدم گذاشتن در آن می ترسم و نومیدم.

به امید خدا

Read Full Post »

پیش گفتار

در این شرح حال ویتگنشتاین، قصد دارم دو کار انجام دهم. اول اینکه برای خواننده غیر حرفه ای، طرح کلی تفکر ویتگنشتاین را شفاف و روشن کنم. دوم اینکه جایگاه افکار ویتگنشتاین در فلسفه تحلیلی قرن بیست و یکم را شرح دهم.
هیچ کدام از این دو، به آسانی در حد یک کتاب قابل دستیابی نیست. دلایل چندی برای آن وجود دارد. اصلی ترین دلیل این است که نوشته های ویتگنشتاین بسیار، پیچیده و مبهم هستند. در نتیجه محمل تعابیر متضاد هستند و تعابیر بسیاری از آنها شده است. عدالت کامل در مورد ویتگنشتاین، نیازمند بررسی تفصیلی و طولانی دست نوشته های اوست، با در نظر گرفتن حجم زیاد مطالبی که درباره اثر او نوشته شده است. هیچ یک از اینها در اینجا قابل ارایه نیستند. در نتیجه، اهدافم، ناخواسته محدود می شوند. منظورم از نمای کلی، فقط نمایی کلی است و هیچ فرضی در مورد آشنایی قبلی خواننده با فلسفه نخواهم کرد.
پیروان ویتگنشتاین، استدلال می کنند که تلاش برای بیان طرح ساده مقدمانی کوتاه از نظرات وی، اشتباه است. یکی از مریدان مهم ویتگنشتاین، نورمن مالکوم نوشته است: ‹تلاش برای خلاصه کردن[کار ویتگنشتاین] نه می تواند به سرانجام برسد و نه مفید است. ویتگنشتاین افکار خود را تا حدی فشرده کرده است که فشرده کردن بیشتر، غیر ممکن است. چیزی که نیاز است بسط افکار وی و نشان دادن و ردیابی روابط بین آنهاست. علاوه بر این، پیروان ویتگنشتاین دلیل دیگری می آورند که خلاصه نظرات فلسفی، ذاتا گرایش دارند به اینکه در قالب نظریه ای منسجم، شکل گزاره های سیستماتیک به خود بگیرند، حال آنکه ویتگنشتاین در فلسفه اواخر عمرش، بیزاری خود از تفلسف سیستماتیک را اعلام کرده و از همکاری در آن امتناع کرده است. در نتیجه، پیروان وی می گویند، طرح ساده و مختصر از نظرات ویتگنشتاین، به شدت نه تنها محتوا را، که قصد و نیت نظرات را نیز نادرست تعبیر کرده و نشان می دهد.
این نقطه نظرات، من را قانع نکرده است. نه تنها به نظرم نوشته های ویتگنشتاین قابل خلاصه کردن هستند که به نظر من شدیدا به وجه مثبتی نیازمند خلاصه کردن هستند، بویژه حالا که پس از مرگ وی، بصورت مجلدات زیادی منتشر شده اند که شامل همپوشانی و تکرار مطالب بسیار هستند. نه تنها این بیان که نوشته های ویتگنشتاین دارای تئوری نظام مند قابل ارایه نیستند، صحیح نیست، بلکه در واقع دارای تئوری نظام مند است. میان آنچه ویتگنشتاین می گوید و راه و شیوه بیان آن مطالب، تفاوت وجود دارد، این واقعبت که آثار متاخر وی، از لحاظ سبک و شیوه بیان و نگارش، بی نظام هستند، به معنای این نیست که محتوای نظام مندی نیز ندارند. هم در آثار اولیه و هم آثار متاخر، ویتگنشتاین، نظراتی کلیدی را مطرح می کند که میان آنها، وابستگی منطقی وجود دارد، که درست مانند هر نظریه فلسفی دیگر، قابل تمیز، بیان و توضیح هستند. این مطلب- به شیوه ای مختصر و مقدماتی- آن چیزی است که قصد دارم انجام دهم.
با این وجود گستره وسیع تعابیر متضاد از ویتگنشتاین، مشکلاتی ایجاد می کند. هر یک از شارحانی که تلاش می کنند تا حد ممکن شرح دقیقی از آرای ویتگنشتاین ارایه دهند، با واکنش مخالف افرادی مواجهه می شوند که آنها را به مغشوش کردن نظرات ویتگنشتاین متهم می کنند. به نظر می رسد این نگرانی و هراس وجود دارد که هرگز در مورد آنچه مقصود و منظور ویتگنشتاین بوده است، توافق و اجماعی ایجاد نخواهد شد. هرچند، من فکر نمی کنم چنین بدبینی مورد داشته باشد، زیرا در نوشته هایی که در حال حاضر در مورد ویتگنشتاین وجود دارد، توافق نظر های اساسی درباره ریشه و زمینه اصلی آثار وی وجود دارد. این به معنای انکار مشکلات و اختلافات نیست؛ اما به معنای این هم نیست که بتوان با اطمینان زمینه هایی از کار ویتگنشتانین را برای بحث در چنین مقدمه ای، انتخاب کرد. هرچند، همانند همه کسانی که درباره ویتگنشتاین می نویسند، باید، بشدت هشیار باشم، و این نکته را هم اضافه کنم که آنچه به ویتگنشاین نسبت می دهم، تعابیر من از آرای وی است؛ و توصیف هایی که از نوشته های وی می کنم، برای این است که منظور ویتگنشتاین باید از طریق آنها درک شود.
دومین هدف از اهداف ذکر شده در بالا، راحت تر قابل دستیابی است. این هدف، نشان دادن جایگاه آثار ویتگنشتاین در فلسفه تحلیلی قرن بیستم است. این هدف، هدفی محدودتر از نشان دادن جایگاه آثار او بطور کلی در قرن بیستم است. بازگو کردن رابطه بین ایده های ویتگنشتاین با تفکرات و آرای امروزین در ادبیات و هنر، یا گفتن اینکه در آثار اولیه ‹مدرنیست› و در آثار متاخر ‹پست مدرنیست› است، یا جستجو کردن سرچشمه های فلسفه وی در جریان روشنفکری حلقه وین قبل از 1914، وظیفه ای نیست که در بخش های بعدی کتاب بر عهده گرفته باشم. چنین کاری می تواند جذاب و در مواردی ارزشمند باشد، اما من در این کتاب، خود را به آنچه مستقیم باآرای وی در ارتباط است، محدود کرده ام. آثار ویتگنشتاین که در زمینه های فلسفی محض بیان شده اند، بطور کلی به جریان اصلی فلسفه تحلیلی معاصر تعلق دارد. من آرای او در این بستر و از این جایگاه، بحث خواهم کرد.

Read Full Post »

1 The world is everything that is the case. *

1.1 The world is the totality of facts, not of things.
1.2 The world divides into facts.
————————–
2 What is the case, the fact, is the existence of atomic facts.
2.1 We make to ourselves pictures of facts.
2.2 The picture has the logical form of representation in common with what it pictures.
————————–

Read Full Post »