Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for اکتبر 2009

به تازگی مطلبی از استاد مصطفی ملکیان گرامی به نام خطا بودن مفهوم بومی سازی علم دیدم که در همایش علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع خرداد 86 ارایه شده بود. آقای ملکیان با تفکیک مراحل مختلف تشکیل و زیست علوم به سه مرحله، جهان شمولی حقیقت و علم کشف کننده از حقیقت را بررسی کرده و نشان داده در هر سه مرحله که موضوع گزينی، فرآيند درآيی، فرآورده بينی، بومی‌سازی معنا ندارد.

سخنان آقای ملکیان را با کمی نقد ، قبول دارم. اما آقای ملکیان ماجرا را از چشم یک فیلسوف دیده و به نیت و اهداف و مشکل ذهنی افرادی که بر طبل بومی سازی علوم انسانی می‌کوبند توجه نکرده است. منظورم از نیت فقط اغراض آلوده و کوته بینانه سیاسی بسیاری که پرچمدار این ماجرا هستند نیست، همه طرفداران که امثال آقای احمد خاتمی یا جنتی و امثال ایشان نیستند که نشان دهنده سخیف و سطحی بودن اصل مشکل باشد. اصل مشکل تعارض علم کلام با فلسفه به عنوان پرچم علوم انسانی غیر دینی در قدیم و ادامه ماجرا به شکلی دیگر تا امروز و بصورت ایدئولوژی آقایان در مقابل علوم سیاسی و فلسفه و علوم معرفتی و انسانی امروز است. شکل دیگری از این تعارض را می تواند مثلا در اشکال آیت الله جوادی آملی به حقوق بشر ملاحظه کرد که " سی اصل و سی ماده حقوق بشر را از مبانی مشترک می خواهید بگیرید؟ باید این مبانی را از منابعی خاص بگیری، ولی چون منبع مشترک ندارید، چگونه می توانید برای هفت میلیارد نفر قانون مشترک بنویسد." و باید مبنای آن الهی باشد تا مورد اتفاق نظر باشد. تصور کنید مبنای حقوق بشر، فقه حقه شیعی باشد باز این این اشکال بر نتیجه گیری ایشان هم وارد است زیرا و دقت ندارند که همه افراد بشر، دیندار نیستند و همه دینداران مسلمان و همه مسلمانان شیعه و همه شیعیان دوازده امامی. و ایشان با این حرف اصل داشتن مبنای مشترک را از بین می‌برند. هیچوقت همه افراد بشر در مورد حقوق بشر به توافق صد در صد نخواهند رسید، حداقل همیشه افراد ناقض حقوق بشر، با آن مخالف خواهند بود.

یک مشکل دیگر بی اعتنایی یا بی‌باوری نسبت به دست‌آوردهای عظیم تجربه بشری در زمینه علوم انسانی است و تصور بر حق بودن ، باعث شده تصور کنیم مثلا دستآورد بشری مانند آیین دادرسی هم غربی است و بی ارزش.

بیانیه رسمی که در دادگاه آقای حجاریان قرائت شد، نشانگر بخشی از نگاه رسمی به علوم انسانی که اگر خدا خواست فرصتی شود تا آنرا بشکافیم و لایه های خصومت پنهان و دلایل پنهانتر را بررسی کنیم..

Read Full Post »

این واژه، کلام یهودی خیلی این روزها تو ذهنم می چرخه که چرا پیروان کلیم الله، مثل مسیحیت و اسلام کلام و جدالهای کلامی ندارند
کشمکش و تغذیه دایمی کلام از فلسفه و بعد تیغ کشیدن روی آن هم برام داره پررنگ میشه
هرچه بیشتر به سخنان آقایانی که صحبت می کنند می پردازم، بیشتر حیرت زده میشم و گاهی
فهم اینکه درباره چه موضوعی دارند صحبت می کنند برام خیلی سخته

Read Full Post »

منابع نادانی

هر جور که می‌خواهم به مساله نزدیک شوم و هر بار که می‌چرخم باز به موضوع نیست‌انگاری می‌رسم. بطور سربسته آنچه امروز به آن رسیده‌ایم تسلط نیست‌انگاری دینی بر اکثر بخشهای جامعه و دولت است. بخشی از فساد زیر پوست، بیرون زده. بحث فرد و رفتارهای فرد یا گروه یا دسته یا باند گانگسترها به تنهایی نیست. انحطاط پنهان فکری و نظری و مذهبی جامعه از جایی بیرون جسته که شاید مورد انتظار صحنه گردانان نبود و با شیطنت خود، اژدهای خفته‌ای را بیدار کرده‌اند که مرده می‌پنداشتندش. به مسیر خود که نگاه می‌کنم می‌بینم فقط لطف‌های پی‌درپی حضرت حق و داد او که بی شرط قابلیت است، می‌توانسته در این مدت کم، مرا به اینهمه پیش‌فرض‌های تاریخی، فکری، مذهبی، سیاسی، فرهنگی، حتا موسیقیایی و … آگاه و تا حدی رها کند که دیگران تا آخر عمر نیز متوجه حضور و تسلط آنها بر ذهن خود نمی‌شوند. توهم روشن ضمیری بودایی ندارم. خدا را شاکرم که بتهای ذهنی کمتری برایم باقی گذاشته، همین. آخرین تلنگر هم از داریوش آشوری عزیز و آگاه شدن به زبان نوشتار و پرهیز از ساخت شاهکارهای مانند استعمال دخانیات اکیدا ممنوع بود! ربط این همه امور بی‌ربط در این است که وقتی نگاه می‌کنم که در نوشتن، تاریخ فراگرفتن، بحث مذهبی کردن، سیاست ورزی، قضاوت درباره انسانها و برخورد با دیگر شهروندان و … بقدری بی‌ربط و پرت از واقعیتیم، وحشت می‌کنم. وقتی مرور می‌کنم که تا همین چند وقت پیش، قضاوتم درباره تاریخ مثلا مشروطه، نهضت ملی، انقلاب 57 و جنگ، چقدر شعاری و بر اساس دروغها و نمی‌دانم چه‌ی ایدئولوژیک بود، وحشت می‌کنم. تکرار تحلیل‌هایی که لایق لقب شکمی نیز نیستند، آنچنان پیله پروانه کشی دور ذهن انسان می‌کشد که گور تفکر آزاد می‌شود. لقب دادن و انگ زدن و مطلق انگاشتن افراد و نهنگ‌سازی و اسطوره‌سازی از بزرگان، از بیماری‌های عادی و رایج شده است و هیچ واکنشی در ما برنمی‌انگیزد. خب همه اینها به نیست انگاری و ویتگنشتاین و منابع نادانی چه ارتباطی دارد؟

شاید کانت و ویتگنشتاین دو استثنای مشهور جهان فلسفه باشند که در عوض غوطه‌ور شدن در حل مسایل فلسفی، مکث کرده و از خود پرسیده‌اند، چه می‌توانیم بدانیم و چه چیز معنادار است و چه چیز واری معنا و زبان و فکر ما چه محدودیت‌هایی دارند. سوالاتی که پس از طرح، بدیهی به نظر می‌رسند اما هیچ‌وقت به صراحت طرح نشده و در پی پاسخ آن نبوده‌ایم و پس از پاسخ، پای بند حدود آن نبوده‌ایم. اگر امروز یک کلاش و بیمار روانی، سخن از مدیریت جهانی می‌زند، نباید فراموش کرد که گوش نیوشای آن مدتی است در جامعه وجود دارد و تا گوشهایی بی‌صبرانه چشم انتظار شنیدن دروغ و سفسطه‌‌اند، دهانی برای یاوه گویی پیدا می‌شود. خلاصه اینکه جامعه مذهبی ما آماده شیرجه رفتن در معانی غامض و کشفهای عرفانی امثال اسفندیار است که آن‌جناب، افاضات می‌کند.

خلاصه‌تر اینکه، ما عادتهای ناپسند مانع تفکر مانند غرض ورزی و خود پسندی و تهمت و انگ زدن، آلزایمر تاریخی، دشمنی با علوم انسانی، ذهن شعاری، ناآگاهی به روش تحقیق، پیش‌فرضهای نادرست نامریی و … داریم که منابع لایزال نادانی‌ند و بر گمراهی ما، می‌افزایند. اضافه بر آن وقتی میان افراد حرفه‌ای و آکادمیک که تخصص آنها تحقیق و بررسی علمی در موضوعات تاریخی، ادبیاتی، فرهنگی، سیاسی، فلسفی و … و تهیه ماده خام فکری است و کسانی که باید با حاصل کار آنها، کار خود را آغاز کنند، گسستگی و بی‌خبری و از آن بدتر، بسته بودن باب گفتگو و از آن بدتر، بدبینی و تهمت و افترا در جریان است، توقع دانایی و روشن شدن زوایای تاریک مسایل، توقع زیادی است!

اگر فرصتی شد، سعی می‌کنم با ارایه مثال، نشان دهم این منابع نادانی، چه حجم عظیمی از اتمسفر اطراف ما را تشکیل داده‌اند و در چه فضایی نفس می‌کشیم.

می‌ماند نیست‌انگاری و آنهم نیست‌انگاری مذهبی. چه آغاز نیست‌انگار را غلبه تفکر غلبه بر طبیعت در جان انسانها بدانیم و چه به دنبال نشانه‌های آغاز آن در داستان تورگنیف یا نوشته های نیچه بگردیم، باید بپذیریم حتا اگر نیست‌انگاری ترجمه مناسبی از نهیلیسم باشد، مفهوم آن در طول این سالها، تغییرات بسیاری کرده که شاید پیدا کردن وجه مشترک در میان مظاهر و نمودهای بیرونی آن، اندکی دشوار باشد. سعی می‌کنم آنچه را که تحت این عنوان که لقب بهتری برای آن ندارم، می‌آورم را شرح دهم. بیان کردن تفاوت نیست‌انگاری مورد نظر، با دیگر خصوصیات و عوارضی که قرنها بشر درگیر آن بوده، بر خلاف ظاهر بدیهی آن، ابدا کار ساده‌ای نیست…

Read Full Post »

در این صد و چند روز، به یک حال نبودم که یک شرح حال داشته باشم و از ابتدا هم قرارم با خود، این نبود که این صفحات، خاطرات یک دوشیزه باشد. هر چند افتخار شاگردی بی واسطه شاگردان مرحوم علامه طباطبایی را نیز نداشته ام، ولی از زمانی که با منش آن بزرگوار در پرهیز شدید از مخلوط کردن مطالب با یکدیگر و تلاش در جدا نگه داشتن مطالب فلسفی از مطالب روایی و ادبی و … آشنا شده ام، سعی کرده ام سیاست زده نشوم و هم در دام جدا دانستن مطلق فلسفه و سیاست و هم در دام تسلط سیاست زدگی بر همه امور چه علمی، چه اعتقادی چه فلسفی و … نیافتم.

دوست ندارم با نام و پرچم ویتگنشتاین و بدون رسم کردن ارتباط منطقی میان اندیشه ها و نوشته های وی با شرایط امروز، مطلبی بنویسم. برای اینکار سزاوارتر ایجاد صفحه و سایت جدید است تا خواننده از ابتدا تکلیف خود را بداند. ایدئولوگ هم نیستم تا هر اندیشه ای را تکه آهن استواری کنم تا با آن بر سر مخالفم بکوبم. کنش زشت و ناهنجار بیخردان نو دولت در بهره گیری از عواطف مذهبی و اعتقادهای دینی مردمان برای تحریک و مقابله با جنبش آزادی خواهی، نباید ما را به واکنش مشابه وادار کند. گاهی جواب ابلهان خاموشی نیست. نمی توانم در مقابل تیشه های زنگیان مست به ریشه تفکر و جنجال دروغین نیست انگاران نقابدار در ذبح حقیقت در پای دروغ سکوت کنم. امروز مبارزه با دروغ تجاوزکار، و دفاع از حقیقت، دفاع از اساس تفکر و فلسفه در برابر سفسطه و نیست انگاری زشت دینی است و باید برای بقای علوم انسانی تلاش کرد تا ثمره تلاشهای این چند ساله بر باد نرود و در این آشفته بازار، دیگر بار مغولی، نیزه خود را در جان متفکران و معدود نویسندگان و اندیشمندان این سرزمین نکند.

برای من از ابتدا هم ویتگنشتاین بهانه ای برای همزبانی و طرح پرسش بود، ویتگنشتاین به معنای رایج، نظام فلسفی بنا نکرده و حتا به صراحت ایجاد آنرا نه ممکن و نه مفید می داند. آنچه از وی می پسندم، نگاه نافذ و تن ندادن به مشهورات و نقد اموری است که از شدت تکرار یا بدیهی بودن، بی نیاز از فکر کردن به نظر می آیند. بعد از مدتها سکوت و بررسی، در خود نیرویی می بینم که عینک وی را به چشمان خود بزنم. راه دشواری در پیش است که امید و دانشی برای به انجام رسانیدن آن ندارم و نه از قدم گذاشتن در آن می ترسم و نومیدم.

به امید خدا

Read Full Post »