هر چه تلاش می کنم زیر بار بحث لیبرالیسم نروم، ظاهرا بی فایده است
برایم حیرت انگیز است که افراد با گرایشهای فکری و رفتاری مختلف، یکی رقصیدن در خیابان را لیبرالیسم می داند و دیگری نزدیک هدیه تهرانی نشستن مشایی را نشانه لیبرالیست بودن می داند و دیگری رفتار فاشیستی و کمونیستی خود را لیبرالیسم می داند و برادران ما هم بدترین ناسزای شان، مرتیکه لیبرال است.
بهاالدین مرشدی عزیزی اثری دارد به نام ما جماعت چاپلین ندیده، که حال حکایت ما و لشگر تئوریسین هاست
قصد غر زدن ندارم که کار ساده تر و ارضاکننده تری است و کار سخت تر، نه بررسی مرسوم و کلاسیک و علمایی مقوله لیبرالیسم که بررسی نسبت آن با ماست، ساده تر اینکه بپرسیم ما را چه به لیبرالیسم یا لیبرالیسم را چه به ما؟
…
هر چه بیشتر می گذرد، بیشتر به این نکته می رسم که درصد زیادی از سخنان سیاسی یا اجتماعی یا اعتقادی و فکری که بیان می شوند، بر پایه درک نادرست و شعاری از اصطلاحات و کلمات و نتیجه گیری های ایدئولوژیکی بنا شده است و وقتی شکافته می شوند، در بسیاری از موارد نه تنها نادرست که بی معنا می شوند. امیدوارم روزی شاهد این باشیم که به راحتی جرات نکنیم دهان باز کنیم و سخن بگوییم، یعنی نقادان سفت و سخت، اجازه افاضه فضل بی هزینه را از ما بگیرند
ما جماعت هیچی ندیده ی متعصب ناهنجار!
پ. ن.: عذرخواهی می کنم اگه زیاده روی کردم.
متاسفانه، نقد نکردن به هر بهانه ای، چه بهانه تقدس و چه به علت تعصب یا نداشتن روش یا ندانستن راه، هر مفهوم متعالی یا خوبی را راکد و ساکن و بی خاصیت کرده و مقدمات زوال آنرا بر اثر سکون و بی حرکتی و رفع نشدن نواقص، تدارک می بیند و بعد یک یا چند دهه، باز بر سر همان چند راهی تاریخی خسته تر و کلافه تر باقی می مانیم.